بازدید امروز : 106
بازدید دیروز : 1
امروز، روز خیلی پر استرسی داشتم. چون یه عالمه کار داشتم که باید انجامشون میدادم. یه پنجشنبه است و کارای عقب افتاده یه هفته. در عوض این همه کاری که داشتم یه عالمه هم وقت کم آوردم. خلاصه کلی کارای با عجله باعث شد که روحیه «شلمانی» من دردش بگیره و یه ذره بهم بریزه. این اوضاع ادامه داشت تا برنامه آخری که داشتم . یعنی یه قرار تو میدون هفت تیر. سرتونو درد نیارم بعد از انجام کارام ( تقریبا اوایل شب) راه افتادم که برم به قرارم برسم. وارد اتوبان همت شدم و طبق عادت پامو گذاشتم رو پدال گاز و شروع کردم به پر کردن جاهای خالی اتوبان که با توجه به شلوغی شب جمعه حتما میتونین حدس بزنین که زیادم جای خالی گیرم نمیاومد. به هر حال چیزی از ورودم به اتوبان نگذشته بود که یاد یکی از شعرایی که دوسش دارم افتادم و شروع کردم به خوندن که چه عرض کنم ، مزه مزه کردنش. گاهی یه مصرع یا بیت رو دوسه بار می خوندمو و صفا میکردم. جاتون خالی کلی نخورده مست شده بودم ، که یهو...
یهو شعر تموم شد و به خودم اومدم. گفتم من اصلا تو اتوبان همت چیکارمیکنم؟! چند لحظه فکر کردم تا یادم اومد قراره برم از مدرس جنوب به میدان هفتتیر. اما چه فایده نگاه کردم دیدم دم بزرگراه سردار جنگلم. بنابراین ناچار شدم برم سردار جنگل، بعد از اونجا برم حکیم ،بعدش شهیدبهشتی و در آخر برم سمت هفت تیر. صرف نظر از ترافیک و اعصاب خوردیش این چند دقیقه غفلتی که کردم یه ساعت ناقابل برام آب خورد و بیخود و بیجهت یک ساعت دیر سر قرار رسیدم. البته به محض اینکه متوجه شدم با تلفن اطلاع دادم دیر تر میرسم، اماچه فایده...
خلاصه از اونجایی که من شدیدا به نظام علت و معلولی در دنیا معتقدم و به تجربه بهم ثابت شده که هیچ اتفاقی بدون دلیل نمیافته طبق معمول کلی با خودم کلنجار رفتم که شاید بتونم دلیل این اشتباه مسخرهای که اتفاق افتاد و کلی از وقتمو هدر داد رو بفهمم. بعد از سنجیدن همه جوانب احتمال دادم شاید باید به چیزی توجه میکردم و ساده از کنارش رد شدم و این اتفاق یه تذکر بوده تا به خودم بیام. این بود که شروع کردم به بررسی هر کاری که از صبح کردهبودم و هر اتفاقی که افتاده بود. یکییکی کارامو و لحظه لحظه رفتارمو سعی کردم به خاطر بیارم....آها! پیداش کردم...
میدونین امروز با همه وجودم درک کردم که گاهی از اوقات یه لحظه غفلت حتی اگه باعث نابودی آدم نشه و باعث نشه که هیچ وقت به مقصدمون نرسیم، در بهترین حالت حداقل زیانی که میرسونه اینه که راهمونو کلی دور میکنه و باعث میشه کلی دیر تر به هدفمون برسیم. تازه بعد از غفلت حتی اگر نابود نشده باشی و پشیمون هم باشی دیگه نمیتونی اثر دور شدن از مسیر اصلی رو از بین ببری مگراینکه میانبر یپیدا کنی...(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
من امروز غفلتی کردم که بعدش کلی هم استغفار کردم. ولی راه دور شده و حالا باید کلی انرژی و زمان مصرف کنم تا فرصت از دست رفته رو جبران کنم.
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک